قوشمه نواز بزرگ کرمانج

 به یاد قوشمه نواز شب،سکوت،کویر 

استاد علیخان یزدانی معروف به «آبچوری»، برجسته‌ترین قوشمه‌نواز ایران روز ۲۸ دیماه سال 1389در بجنورد درگذشت. آبچوری به همراه یار دیرینه‌ی خود زنده‌یاد «حسین ببی» دایره‌نواز چیره‌دست خراسان شمالی بیش از نیم قرن به موسیقی مقامی خراسان خدمت کردند. 

آبچوری در جشنواره‌های بسیاری شرکت کرد و با نواختن ماهرانه‌ی قوشمه خوش درخشید.او سال‌ها به عنوان داور در جشنواره‌های مختلف نیز شرکت داشت.از جمله آثار آبچوری که برای اکثر ما آشنا است قوشمه‌نوازی در آلبوم «شب، سکوت، کویر» ساخته‌ی استاد «کیهان کلهر» است.«آبچوری»در سال 1310 در روستای آبشور شهر بجنورد در ایل کرد ایزانلو زاده شد و از نوجوانی به تقلید از برادر بزرگتر نواختن قشمه را آغاز کرد و آن قدر در نواختن این ساز پیش رفت که به مقام استادی رسید. 

عیسی آبچوری فرزند علی آبچوری می‌گوید: 

مرحوم پدرم از دو سال پیش از مرگ بیمار شد. بعد از انجام معاینات پزشکی و انجام آزمایش، پزشکان تشخیص دادند ایشان به بیماری هپاتیت ب مبتلا شده است. 

در این مدت با مراقبت‌هایی که از ایشان انجام دادیم تقریبآ روی پای خودشان بودند تا اینکه در26 دی ماه حالشان بد شد به بیمارستان انتقالشان دادیم اما تلاش پزشکان موثر واقع نشد و متاسفانه روز سه‌شنبه 28 دی ماه درگذشت. 

چندسال بود که از فعالیت هنری دست کشیده بودند؟ 

حدود ده سال بود که دیگر نمی‌توانست در مراسم عروسی و جشن‌ها شرکت کند، اما تا همین اواخر در جشنواره‌ها و همایش‌ها به عنوان داور حضور پیدا می‌کرد.   

آخرین جشنواره‌ای که شرکت کردند چه زمانی بود؟ 

یکی، دو سال قبل.یادم می‌آید درگذشت زنده‌یاد حسین ببی خیلی روی روحیه‌شان تاثیر گذاشته بود.همیشه می‌گفت انگار حسین ببی نیمی از وجود من بود. گاهی اوقات در خلوت، سازش را برمی‌داشت و شروع به نواختن می‌کرد. می‌گفتم پدر شاید برای سلامتی شما خوب نباشد. می‌گفت پسرجان من زنده به این ساز هستم؛ باید ساز بزنم! گاهی اوقات می‌دیدم ساز که می‌زند گریه می‌کند. از او می‌پرسیدم چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت یاد حسین ببی افتادم.   


هوشنگ جاوید پژوهشگر و محقق موسیقی به همراه کلیم‌الله توحیدی؛ پژوهشگر و محقق موسیقی اولین کسانی بودند که زنده‌یاد علی آبچوری را به جشنواره‌ی نی‌نوازان در تهران بردند و ایشان را به ایرانیان معرفی کردند. پیش از آن آبچوری را فقط اهالی خراسان می‌شناختند. 

هوشنگ جاوید درباره‌ی استاد علی آبچوری می‌گوید: «در حقیقت استاد آبچوری میراث خانوادگی خودش را به اجرا در می‌آورد چون هنر، نزد خاندان آبچوری‌ها نسل به نسل از طریق نیاکانشان منتقل شده بود. 

از قرن‌ها پیش هنر قوشمه‌نوازی و سرنانوازی به صورت خانوادگی در بین این‌ها به اجرا در می‌آمده و خود استاد آبچوری هم از این قضیه بی‌بهره نمانده بود و به خوبی راوی موسیقی شمال خراسان بود. علاوه بر این با موسیقی ردیف و دستگاه هم بر اساس علاقه‌ای که خودش داشت آشنایی پیدا کرده بود. 

آبچوری می‌دانست موسیقی نو چه هست. به من می‌گفت اگر بخواهید من حاضرم در کنار «ارگ» بایستم و بنوازم تا ببینید کدامیک در جذب مخاطب موفق‌تر هستیم. 

زمانی که در ایران در ابتدای انقلاب موسیقی مورد تحریم قرار گرفت، او سازش را کنار نگذاشته بود. خودش می‌گفت در آن دوران برای اینکه آهنگ‌هایی که می‌نوازم از یادم نرود به کوه می‌رفتم و در دل کوه قوشمه‌نوازی می‌کردم. 

آبچوری به موسیقی شادیانه و آئین‌های شاد منطقه‌ی کرمانج خیلی خوب آشنا بود. حتی با موسیقی ترک‌های منطقه هم آشنا بود و این موسیقی‌ها را می‌زد. نکته‌ی قابل توجه این بود که با ساز خیلی ساده‌ی قوشمه می‌توانست موسیقی‌های توصیفی را به گونه‌ای بنوازد که به‌طور کامل آنچه را که می‌نواخت حس می‌کردی! 

معروف‌ترین اجرای موسیقی «طرقه» در سه دهه‌ی گذشته توسط علی آبچوری صورت گرفت.در موسیقی‌های آئینی، مخصوصآ آیین‌های «سور» خیلی وارد بود. 

یک موسیقی زیبایی از گذشته نزد ایشان بود که فرصت نشد هیچ جا آن را ارائه کند؛ آن هم موسیقی مخصوص هنگام مرگ جوانانی بود که در گذشته در جنگ‌های قبیله‌ای از بین می‌رفتند. استاد این موسیقی را با قوشمه اجرا می‌کرد. خود آیین نزدیک به ۵۰ سال است از بین رفته، اما موسیقی آن نزد آقای آبچوری باقی مانده بود و خیلی خوب می‌توانست اجرا کند. 

یکی از کارهای خوب و آهنگ‌هایی که می‌توان گفت به صورت گنج پیش ایشان بود موسیقی «ساربانک» بود. زمانی که کرمانج‌ها کوچ می‌کردند؛ چه به صورت محیطی و چه به صورت محاطی در منطقه، روی شتر که می‌نشستند و کاروان حرکت می‌کرد دوتارنوازان آهنگ‌های خاص خودشان را می‌نواختند. کمانچه‌نوازان آهنگ‌های خاص خودشان و قوشمه‌نوازان هم آهنگ‌های خاص خودشان را داشتند. این‌ها با آهنگی که می‌زدند هم شتر با سرعت بیشتری حرکت می‌کرد، هم کاروان شاد می‌شد و هم کسی که احیاناً از کاروان جدا می‌افتاد با شنیدن صدای قوشمه، مسیر حرکت کاروان را پیدا می‌کرد و به آنها ملحق می‌شد. این آهنگ نزد استاد آبچوری بود و به بهترین شکل ممکن آن را می‌نواخت.  

 استاد آبچوری یک سری امکاناتی فراهم کرده بود و تعدادی از جوانان منطقه دور او جمع می‌شدند تا از او قوشمه‌نوازی یاد بگیرند.من از او پرسیدم آیا شاگرد خوبی تربیت کرده‌ای که بتواند جانشین خودت باشد؟ پاسخ داد فقط یک نفر آن هم آقای «فرهاد باغچقی». 

آقای باغچقی سال گذشته در جشنواره‌ی موسیقی فجر در بخش رقابتی، مقام اول موسیقی کشور را در تکنوازی به دست آورد. 

علیخان آبچوری را تا سال ۱۳۷۰ فقط در منطقه‌ی خراسان می‌شناختند. کسی در دیگر مناطق ایران به آن شکل ایشان را نمی‌شناخت. من به کمک آقای کلیم‌الله توحدی، ایشان را از خراسان شمالی به تهران آوردیم و در جشنواره نی‌نوازان که از سوی مرکز موسیقی حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی تدارک دیده شد برای اولین بار هنر خودش را به نمایش گذاشت که مورد تحسین همه واقع شد.   

از همان‌جا حرکت موفقیت‌آمیز و جدید خودش را شروع کرد و به اندازه‌ای موفق شد که در کاست معروف «شب، سکوت، کویر»، آقای کیهان کلهر آهنگساز برجسته‌ی موسیقی ردیف و دستگاهی از ایشان استفاده برد. در آن اثر ساز ایشان را خیلی خوب و زلال می‌شنویم و از آن می‌شود بهره‌ها برد. متاسفانه به آن شکلی که باید و شاید اثر ثبت شده به صورت صوتی از ایشان باقی نماند و هر آنچه نزد ایشان بود با مرگشان به زیر خاک رفت!

"شب ، سکوت ، کویر" یکی از برجسته ترین آثار در زمینه ی موسیقی سنتی ایرانی است که قطعات آن برگرفته از موسیقی محلی شمال خراسان یعنی همان موسیقی کُرمانجی است . 

اگر بخواهیم مقایسه ای در زمینه ی رابطه ی شعر و موسیقی داشته باشیم ، تفاوت بارزی که بین موسیقی شمال خراسان و موسیقی دیگر نواحی ایران وجود دارد این است که موسیقی این خطه ( شمال خراسان ) بیشتر منطبق بر غزل و مثنوی است در حالی که موسیقی محلی دیگر نواحی ایران رابطه ی نزدیکی با دوبیتی دارد . 

هرچند که در این آلبوم از دو بیتی های باباطاهر استفاده شده ولی به گونه ای خوانده شده که شبیه غزل است . به طور کلی موسیقی شمال خراسان حول دو نغمه به نام های "هَرای" و "لو" خوانده می شود . این آلبوم در مقام لو خوانده شده . لو یا همان دشتی ، از اصیلترین و باستانی ترین نغمات ایرانی است . 

از جمله مقام های محلی که در آلبوم "شب ، سکوت ، کویر" به کار رفته عبارتند از : 

شَرَنگ ( چهارمضراب سازها ) ، تُرغِه ( چهارمضراب سه تار ) ، دُرنا یا شوان ( قُشمِه ی خراسانی استاد آبچوری ) و بارون ( تصنیفی براساس آوای محلی شمال خراسان ) .

در افسانه های خراسان تُرغِه نام پرنده ایست که هوای وصال خورشید را در سر دارد و برای آن باید هزار نام خدا را بر زبان بگوید و رو به مقصد حرکت کند تا نسوزد . پرنده ذکرگویان رهسپار خورشید می شود اما در نزدیکی آن ، نام آخر را فراموش می کند و در دل محبوب فنا می شود 

علت حرکت تاریخی کرد به خراسان

همان طور که گذشت خراسان پس زا طلوع اسلام مرکز قیام ها و شورش ها و تاخت و تازی های ازبکان و مغولان بود . در اواخر قرن دهم در ظهرو دولت شیعه مذهب صفوی نیز از این تاخت و تازها کاسته نشد . دوری خراسان از پایتخت صفوی یکی از علل تشجیع ازبکان و ترکمانان در تاخت و تازها و چپاولگری ها بوده است .سرکوبی های موقتی شاه اسماعیل اول و شاه تهماسب نیز نتوانست جلو یغماگری های اقوام متجاوز شمالی را بگیرد . سرانجام با پیروزی عبدالمومن خان ازبک بسیاری از شهرهای خراسان ویران و نابود و مردمش قلع و قمع گردیدند و ازبکان تا حدود دامغان و سمنان پیش رفتند . شاه عباس که پادشاهی تیز هوش و سیاستمدار بود با عوجه به فلسفه ابن عمید که گفته بود :

کردها را باید سپر بلا قرار داد ) در صدد انتقال کردها به خراسان برآمدتا با یک تیر دو هدف را بزند . اما این کار اگر با مخالفت سران کرد روبرو می شد شاه چچاره ای جز سکوت و انصراف از عقدیه نداشت لذا حیله ای اندیشیده در مجمعی که از سران کرمانج تشکیل شده بود موقعیت جلگه تهران را برای تعلیف دام و احشام آنان تشریح نموده آنانم را تشویق به مهاجرت به آن منطقه نمود . کردها که از نظر جا و مکان منطقه آذربایجان را برای خود تنگتر می یافتند از این پیشنهاد استقبال نمودند .

بدین ترتیب فصل نوینی در تاریخ نقل و انتقال و مبارزات کرد آغاز و حدود پنجاه هزار خانوار کوچ بزرگ و تاریخی خود را از حدود آذربایجان و مهاباد به سوی سرزمین ری آغاز کردند در این حرکت عده ای از کردها در اطراف زنجان و تاکستان قزوین به جا ماندند . این حرکت که در حدود سال 1007 قمری انجام گرفته بود باعث شد کردها مدت دو سال در جلگه خوار و ورامین اتراق نمایند .

شاه که قسمتی از برنامه خود را انجام شده یافته بود بار دوم اوضاع و موقعیت خطیر خراسان و تسلط ازبکان بر این استان پهناور را برای آنان تشریح نموده مجددا وسیله دومین حرکت بزرگ را فراهم ساخت .

کردها که سری پرشور و آکنده از عشق وطن داشتند داوطلب مبارزه با ازبکان و اخراج آنان از خراسان گردیدند . شاه نیز به مقصود خود رسیده بود چرا که پیروزی یا نابودی کردها به هر حال به نفع وی بود . در این حرکت نیز عده ای از کردها در اطراف تهران و خوار و ورامین و دماوند بجا مانده در حدود 45 هزار خانوار در سال 1010 قمری وارد خراسان شدند .

شاه پس از انتقال این عده ازکردها در غرب کشور موقعیت بهتری یافت چرا که نیروی متحد کرد را از هم پاشیده بود و دیگران را نیز می توانست با نیرنگهای سیاسی و ترورهای ناجوانمردانه از برابر خود بر دارد . در ادامه این سیاست کثیف تمام مردان نام آور و سرداران بزرگ خود را که از آنان بیمناک بود یا می کشت یا کور می کرد و به زندان می افکند . سیاستی که نادرشاه نیز از آن بیرون نمود . از جکله قربانیان شاه عباس 3 تن از بزرگترین سرداران کرد یعنی فرهاد خان قرامانلو و برادرش ذالفقار خان و دیگری امیر خان برادر وست که از کردان شکاک بودند .

امیر خان مردی شجاع و دلیر و متهور بود که حکومت ارومیه و اشنویه را عهده دار و بسیار مورد توجه شاه بود .

چنانکه در یکی از جنگ ها که یک دست خود را از دست داده بود شاه فرمان داد دستی از طلای ناب برای وی ساختند که از این تاریخ به ( خانی له پ زیرین ) یعنی خان دست زرین معروف شد و هم او بود که دژ معروف ( دمدم (Dem Dem  را بنا نهاد . (*امروز هم مردمان ایل برادوست در منطقه اشنویه و مهاباد از همان خوی شجاعت و اعتراض آمیز امیر خان لپ زرین برخوردارند ) .

شاه عباس که از قدرت روز افزون امیر خان سردار کرد و محبوبیت او درمیان مردم بیمناک شده بود قصد کشتن وی کرد ، لکن امیرخان به فراست موضوع را دریافته در پناه دژ معروف دمدم که خود ساخته بود مدت چهار سال و نیم با شاه مبارزه نمود اما سرانجام به سبب برگرداندن راه آب از دژ و عدم دسترسی مبارزین کرد به آب پس از مدتی نیروی آنان در هم شکست . امیرخان برادوست برای اینکه به اسارت نیفتد خود وزن و فرزندانش را از پرتگاه سنگ شمشیرخان به زمین افکند و شاه که نتوانسته بود بر زنده وی دست یابد بیش از پیش خشمگین تر شد . ( کاری که سه قرن بعد همان طور که خواهد آمد سردار عوض خان زعفرانلو در خراسان در برابر سپاهیان روس تزاری انجام داد . )*

داستان جنگ امیرخان در میان کردان سینه به سینه نقل شده و از شدت حوادث گوناگون ضرب المثل و سمبل شجاعت گشته است .

کردها در نواحی مهاباد به شدت با شاه عباس درگیر شده بودند و در جنگی که بین طرفین روی داد یک نفر از کردان مکری با خنجری زهرآگین به شاه حمله کرده خود را بر روی وی انداخت که شاه از خوش شانسی به کمک اطرافیانش از مرگ حتمی نجات یافت .

بنا به علل فوق شاه تحکیم سلطنت خود را در از هم پاشیدن نیروی متحد کرد می دانست و نیز برایش مسلم شده بود که با تحکم و خشونت امکان پذیرش این امر از سوی کردان نخواهد بود . لذا همان طور کهگذشت از راه حیله برآمده با طرحی دقیق کردها را به خراسان انتقال داد .

تازه واردین در خراسان با مغولان و ازبکان به زد و خورد پرداخته و آنها را اخراج و خود جایگزین شدند .

لردکر زن سیاستمدار معروف انگلیسی در این رابطه می گوید :

شاه عباس با این کار عاقلانه دو منظور حاصل کرد . هم وضع خود را در مشرق استحکام بخشید و هم از لطمه و نقار و کشتار تیره های کرد که رد غرب مزاحم او بودند جلوگیری نمود. این ایلات که به کوهستان ها و جلگه های بین اسرتآباد و چناران کوچ داده شده بودند ، در اثر خدمات نظامی ایلاتی که انجام می داند و دفعاع نقاط مرزی با ایشان بود و بر عهده داشتند که نفرات سوار برای قشون شاه فراهم سازند ، از دادن مالیات یا باج معاف بودند . حاصل خیزی عمده قوچان سبب شد که از سرکرده آن هم باجی مطالبه شود . بجنورد که ناحیه فقیر تری است هر ساله فقط اسما برای شاه پیشکش می فرستاد .

وضع قرین استقلال و استقلال میراثی این تازه آمدگان به زودی برای سرکده های ایشان قدرت و اهمیت بسیار فراهم ساخت و از این لحاظ قوچان از مدت ها پیش وضعی ممتاز داشت و عنوان ایلخانی یعنی بزرگ تیره وایل به رییس آن اعظا شد ، هم به مناسبت وضع برجسته ای که او داشت و هم چنان که گفته اند از آن جهت که او نسبت به رفتار زیر دستانش در برابر حکومت مرکزی مسئول باشد . با طصف این مهاجران کرد غالبا چه پنهانی و یا آشکارا در حال طغیان بودند و با این که نادرشاه بوسیله گرفتن یکی از دختران ایلخانی سعی نمود آنها را نرم کند ، همین که او به فتح هندوستان رفت ، ایشان فرصت را مغتنم شمرده در غیاب وی باز اظهار وجود و عنوان استقلال کردند و او به این سبب چنان خشمگین شد که به قصد ریشه کن کردن آنها راه قوچان پیش گرفت و در بیرون دروازه این شهر بود که به سال 1847 در خیمه گاه خود به قتل رسید .

در این قرن ( قرون 19 ) هم قوچان بر ضد فتح علی شاه شورش کرد و موقعی که برنز Burnes به سال 1832 در آن جا بود بعد از محاصره ای طولانی شهر تازه بدست نیروی عباس میرزا ولیعهد که افسران توپخانه او را اراده می کردند افتاده بود

نادر شاه افشار پادشاه کرمانج


وی رئیس طایفه افشار و بنیانگذار دودمان افشاریه بود که دوازده سال بر ایران حکومت کرد. پایتخت وی شهر مشهد بود. او در تاریخ به اسکندر دوم و به ناپلئون ایران مشهور است.

سلطنت نادر

نادر شاه افشار در سال ۱۶۸۸ در ایل افشار از ایلات کرمانج در خراسان به دنیا آمد. اسم اصلی او نادرقلی بود و هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهای خوارزم به اسارت آنها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد

باباعلی بیگ بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را نادرقلی بیگ نامید. فئودال بزرگ ملک محمود سیستانی (حاکم سیستان) تا حدی مانع قدرت گیری نادرقلی بیگ شد ولی نادر در سال ۱۷۲۶ پشتیبانی شاه طهماسب صفوی و فتحعلی خان قاجار (پسر شاهقلی خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرده توانست ملک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان بر پا نماید.

شاه طهماسب نادر قلی را والی خود درخراسان اعلام کرد و بعد از آن نادر اسم خود را به طهماسب قلی تغییر داد. سال بعد او مناسباتش با شاه طهماسب را قطع کرده و بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان می رسد آنگاه برای به قدرت رساندن شاه طهماسب با افغانها وارد جنگ شده در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در نزدیکی دامغان و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد و بعد در تعقیب وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داده و قبایل این دیار را مطیع نمود. سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روسها را از شمال ایران راند، اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه صفوی به قصد اظهار وجود دنباله جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی منهزم شد.

در سال ۱۷۳۱ به دنبال یک قرارداد بین شاه طهماسب و دولت عثمانی که قسمتی از آذربایجان را به آن دولت وا گزار می کرد نادر، رهبران ایلها را که پشتیبان صفویه بودند در یک جا جمع نمود و با کمک آنها طهماسب را از سلطنت برکنار گردانیده پسر هشت ماهه او عباس را به جانشینی انتخاب کرد و خود را نایب السلطنه نامید. اما در واقع قدرت اصلی در دست نادر بود. نادر شاه در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت. سپس با استفاده از اوضاع آشفته هندوستان به این کشور لشکر کشید و دهلی را تسخیر کرد. نادر با غنائم فراوان که از غارت هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت و هند را در دست سلاطین مغول هند باقی گذاشت. در میان این غنائم جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند. نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. بعد، از کار خود پشیمان شده بعضی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر میدانست کشت. سرانجام شورشها آغاز شد و نادر به سرکوب شورشیان پرداخت اما زمانی که برای رفع یکی از این شورش ها رفته بود شبانه در چادر خود به قتل رسید.

کارنامه نادر

از یکی از مستشرقین نقل شده که اگر فرماندهان خائن سپاهش او را نمی کشتند نادر قصد تسخیر آلمان را نیز داشته است. رد پای جاسوسان و فرستاده های دول غربی در تحریک سرداران او به کشتن وی دیده میشود. در زمانی که صفویان با هجوم افغانها از هم پاشیده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی بود: عثمانیها ازغرب و روسها از شمال و اعراب از جنوب و افغانها در داخل و ترکمانان از شرق به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند، نادر وضعیت حاکمیت ایران را به سامان نمود. بعد از نادر، کریمخان (از سرداران نادر) که از طایفه زند بود به قدرت رسید و حکومت بازماندگان افشار محدود به خراسان شد و کریمخان این منطقه را به احترام نادر که او را ولی نعمت خود میدانست در اختیار جانشینانش باقی گذاشت.

ایران در عهد نادر

در عهد نادر دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وی سرکوب شدند و کشور اندکی از قدرت گذشتهٔ خویش را در حفاظت از مرزها و اعمال قدرت یک حکومت مقتدر مرکزی بر تمام وطن، بازیافت. ترکمانان و ازبکان به ماوراءالنهر عقب نشینی کردند. بناهایی که به دستور نادر در مشهد بنا شده اند نظیر کلات نادری و کاخ خورشید از آثار مهم بازمانده از این دوران هستند. در عهد او به سپاه و تأمین نیرو بسیار توجه می شد. مردم ایران با وجود ظلم و ستم پادشاهان آخر صفوی به این سلسله امید داشتند. وی همچنین سعی داشت با کمک یک انگلیسی به نام دالتون نیروی دریایی ایجاد کند که ناموفق ماند.

جانشینان نادر

نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برد. وی بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد. پس از مرگ وی سرداران او نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند؛ کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز، احمدخان ابدالی در افغانستان، آزادخان افغان در آذربایجان و حتی محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند. در خراسان نیز علیقلی خان افشار (برادرزاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کرد و خود را «عادلشاه» نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده، پسرش آقامحمد خان را مقطوع النسل کرد. اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان، کور و سپس کشته شد. نوهٔ نادر، به نام شاهرخ میرزا را به قدرت رساندند. یکسال بعد، او نیز مخلوع و کور شد اما دوباره به قدرت رسید و با حیله و نیرنگ شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) از پای درآمد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد اما فقط بر خراسان که همانگونه که ذکر شد، در واقع به مثابه صدقه ای بود از طرف کریم خان به بازماندگان نادر. پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا فرزند شاهرخ پدر پیر و نابینا را بدست خونخواران قاجار رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد و زبانش را بریدند و او را کشتند. بدین سان آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد.

کرمانج کیست



« کرمانج کوتاه شده کُرد (kurd ) است و دیگر مان (man ) که همان ماننایی (mannay  ) است یکی از قبایل ماد بوده اند که در سده نهم پیش از زایش در زاگرس فرمانروایی کرده اند ودر هنگام تشکیل فرمانروایی ماد به مادها پیوسته اند » جاناتان رندل در این باره نوشته است : « کردی کرمانجی … زبان کردان چادر نشین است ».

«‌کرمانج … ظاهراً به برخی قبایل کردستان جنوب اطلاق می شود آن هم نه در مقام مترادفی برای عشیرت ، بلکه به عنوان یک برچسب قومی . سون می نویسد که کرمانج ها پاک ترین خون کردی را دارند .  سایر قبایل را به طور ساده کرد می خوانند . در کردستان شمال نیز لفظ کرمانج اغلب در دو معنی متفاوت به کار می رود :

-الف: برچسبی قومی است که در اشاره به تمام کردهایی که به لهجه ی کرمانجی شمال سخن می گویند به کار می رود .

-ب:در مفهومی محدودتر در اشاره به رعایای کشاورز به کار می رود .دهقانان غیر قبیله ای شاتاق که زیرحکم و سلطه ی گراوی ها هستند کرمانج خوانده می شوند .همین طور در شرناک  و روستاهای پیرامون آن کشاورزان غیر قبیله ای را کرمانج می خوانند .

به این ترتیب ، لفظ واحدکرمانج که در جنوب در اشاره به فاتحان قبیله به کار       می رود و در شمال مخصوص رعایای کرد غیر قبیله ای است ؛ خود نشان دهنده ی ‌رابطه ی پیچیده ای است که بین بخش های قبیله ای و غیر قبیله ای جامعه ی ‌کرد موجود است و این پیچیدگی بسی بیش از آن است که تئوری ما فوق طبقانی روا       می دارد … کرمانج ها معمولاً زمین داران خرده پا ومستقل هستند …  . کرمانج ها در این جا احتمالاً کردهای قبیله ای ( یا پیشتر قبیله ای ) بوده اند که در این منطقه بر زمین هایی که تصرف کرده اند ساکن شده اند».3

لفظ کرمانج درشمال خراسان ؛ هم به چادر نشینان کرمانج زبان ، و در مفهوم عام تر به کردهایی که گویش کرمانجی دارند اطلاق می شود . و هرگاه سخن از کرمانج است کردنژادان کرمانج زبان مدنظر می باشند .

اما کردهای خراسان دارای چه پیشینه ای هستند ؟ چرا کردها به خراسان کوچ داده  شده اند ؟ آیا پیش از آمدن کردها در زمان صفویه کردهایی در خراسان سکونت داشته اند  یا خیر ؟

از آن جا که فرهنگ ،آداب و رسوم و باورها به نوعی در ترانه های کرمانجی شمال خراسان تبلور یافته ، شناخت بیشتر کرمانج خراسان باعث ژرف نگری بیشتر در ترانه های این مردم می گردد وسعی می شود در این خصوص توضیح بیشتری داده شود.

ماننا

باتوجه به اسناد موجود این احتمال به نظر میرسدکه ماننایی ها نیاکان کردهایه کرمانج( کردمانا)باشند.که هم اکنون در جنوب و شرق ترکیه آذربایجان غربی وشمال خراسان سکونت دارند.(نظر نویسنده وبلاگ)کرمانج:کرد +مانا

منبع: گاهشمار تاریخ ایران و جهان

ماننایی ها (در کشور ماننا؛ به اکدی ماننای) مردمان باستانی با سرچشمه ای ناشناخته بودند که پیرامون سده های ۱۰م تا ۷م پیش از میلاد در سرزمین کنونی ایران می زیستند. آنها در آن دوران همسایگان امپراتوری های آشور و اوراتور و نیز دولت های کوچک میان آن دو، همچون موساسیر و زیکرتو بودند.

موقعیت

میهن اصلی مانناییان در جنوب و خاور دریاچه اورمیه، پیرامون مهاباد امروزی واقع بود و در بزرگترین گستره، مرزهایشان تا رود کورا کشیده شد.

آثار باستانی مانناها بیشتر در کردستان و آذربایجان می‌باشد. گنج زیویه، آثار کشف شده در قلایچی بوکان و دژ حسنلو را به مانناها نسبت داده‌اند. در کاوش‌های تپه حسنلو و شهر سقز و زیویه در (نزدیک سقز) نیز آثار باستانی ماننایی یافته شده‌است.

دولت ماننا و سازمان آن

دولت ماننا از سده هشتم ق.م بارها با آشوروارارتو به مبارزه برخاست و در واقع مغلوب هیچیک از دو دولت مزبور نگشت. با این وجود دولت مزبور به مراتب کمتر از دیگر دولت های بزرگ آن زمان – یعنی آشور، اورارتو،عیلام و فریگیه – شهرت داشت. این گمنامی بیشتر بدان سبب است که هنوز کتیبه ها و یا سنگ نبشته هایی از شاهان ماننا کشف نگشته و در دست نیست.

در آغاز هزاره اوّل ق.م، ماننا، که در آن زمان یکی از کوچکترین تشکیلات دولتی لولوبی و گوتی بوده، جدا از اتحادیه قبایلی – که در سده نهم ق.م، ااتحادیه قبایل ماد نامیده می شد – وجود داشت. در سرزمینی که بعد ها بخش باختری دولت ماد را تشکیل داد، در ردیف ماننا و اتحادیه قبایل ماد، جماعت های مستقل و کوچک و پادشاهی های بسیار خرد دیگری نیز وجود داشته اند.

قلبستان اصلی سرزمین مانناییان، در خاور و جنوب دریاچه اورمیه، و پیرامون مهاباد کنونی قرار داشت. مدارک چندی درباره سازمان اجتماعی و دولتی ماننا در دست است. ساکنان ماننا، مانند دیگر نواحی به دامداری اشتغال می ورزیدند. جامعه ماننا، سازمان قبیله ای را تا حد معتنابهی نگاه داشته بود. این نکته جالب است که متون اورارتویی، دولت مزبور را کشور مانن (مانا-نیه بای) می خواندند، اما منابع آشوری نزدیک به همیشه، آن را کشور قبایل ماننا می نامیدند (مآت-ماننایی).

آثار به جامانده ازآشوریان، گذشته از مانناییان، از بسیاری قبایل دیگر که جزو کشور ماننا بودند، همچون قبایل ته-اورلیان، مِسّیان، دالی-ییان، سونبی-ییان، کوموردیان، و … نام می برند. در ماننا بقایای فراوان از دوران جماعت بدوی در زندگی و رسوم مردم وجود داشته و مردم هنوز، برخلاف دیگر کشورهای خاور باستانی، در زندگی اجتماعی، با فعالیت تمام شرکت می کردند. بعدها، چنانکه به نظر خواهد رسید، در ماننا مردم علیه یکی از شاهان آن کشور شورش کردند، و این، در تاریخ خاورزمین، در آن روزگار و دوران، پدیده ای بی نظیر بود؛ زیرا بطور غالب در آنجا، تغییرات درباری همراه با اعمال زور و توطئه های حرم، یا عصیان بزرگان و لشکریان بود، نه شورش مردم. برافراشتن علم عصیان علیه ستمگران، خود حاکی از چنان فعالیت اجتماعی و همکاری درونی توده مردم است که دیگر اقوام، به سبب برخی شرایط تاریخی جامعه برده داری خاوری، در آن زمان فاقد آن بودند.

نبود فشار بر آزادمردان نیز در ویژگی سازمان دولتی ماننا مؤثر بود. به ظاهر، پادشاه ماننا امور پادشاهی و دولت را با استبداد رأی اداره نمی کرد، بلکه قدرت شیوخ محدودش می نمود. طبق متن سنگ نبشته سارگن دوّم شاه آشور (۷۲۲ – ۷۰۵ ق.م): شاه ماننا به شخصه همراه با بزرگان و شیوخ و رایزنان و خویشاوندان و حکام و سرانی که کشور وی را اداره می کردند، در مرز به پیشواز من آمد.

دولت ماننا به ایالات (به زبان آشوری ناژه) زیر تقسیم می شد: سوریکاش (سقّز کنونی؟)، مسّی (بخش بالای رود جغتو)، اوئیشدیش (کرانه خاوری دریاچه اورمیه)، آرسیانشی، و ارشته-یان و غیره. به ظاهر حکام یا جانشینانی (خلیفه: به زبان آشوری شاکنو) در رأس این ایالت قرار داشتند و به گمان قوی، حدود ایالت مزبور، تا حد زیادی حدود قلمرو قبایل بود.

شکی نیست که بردگی در ماننا رایج بوده و با مطالعه سطح عمومی تکامل آن اجتماع، به وجود آن می توان پی برد؛ اما گمان می رود که بردگی در آن جامعه تکامل و رونق چندانی نیاقته بود و به طور غالب، از حدود بردگی پدرشاهی و خانگی تجاوز نمی کرده است